پنج شنبه 1 آذر 1403        پایگاه خبری موج برنا

سید علی خامنه‌ای با لهجه کرمانی اشاره به همسرش می‌کند و می‌گوید: «این خانم خواهر آقای هاشمی است که برای دیدار او آمده، من هم شوهر این خانم هستم.»
به گزارش پایگاه خبری موج برنا و به نقل از مشرق - در کتاب خاطرات رهبرمعظم انقلاب "یادمان زندان‌ها و بازداشتگاه‌ها" روایت جالبی از ملاقات خود وهمسر مکرمه شان با آیت الله هاشمی رفسنجانی در زندان قزل قلعه نقل شده است.
 
در این خاطره آمده است:
 

در آن مقطع (اواخر سال 1350) آقای هاشمی نامه‌ای به امام خمینی نوشته و درخواست کرده بود کاری کنند که دستگیرشدگان سازمان مجاهدین خلق اعدام نشوند که افتادن این نامه به دست ساواک، باعث محکومیت هاشمی به 7 ماه زندان می‌شود و وی به زندان داخل پادگان عشرت‌آباد منتقل می‌شود.

در اردیبهشت 1351، آیت‌الله خامنه‌ای به همراه همسرشان راهی تهران می‌شوند تا با هاشمی دیدار کنند.

دیدار با زندانیان سیاسی شبیه ملاقات‌های معمول با زندانیان عادی نبود و مجبور بود ترفندی بزند. وقتی به در نگهبانی می‌رسند، ایشان با لهجه کرمانی اشاره به همسرش می‌کند

و می‌گوید: «این خانم خواهر آقای هاشمی است که برای دیدار او آمده، من هم شوهر این خانم هستم.»نگهبان‌ها به هم نگاه کردند و قرار شد از فرمانده بپرسند. فرمانده گفت فقط خواهرش می‌تواند وارد شود.«همسرم دل به خدا سپرد و وارد شد.من هم نگران و دلواپس، از این‌که راز آشکار شود که وی خواهر آقای هاشمی نیست، زیرا دیدار محارم با یکدیگر ویژگی خاصی دارد. اما ازآنجاکه آقای هاشمی فرد زیرکی بود، وقتی همسرم را از دور دید، متوجه موضوع شد... کنار یک جوی آب ایستاد، به‌طوری‌که همسر من در مقابل وی در طرف دیگر جوی قرار گرفت.»

ظاهراً آقای هاشمی سراغ دوستش را می‌گیرد و وقتی‌که متوجه می‌شود در نگهبانی است، از نگهبان‌ها می‌خواهد اجازه ورود شوهر خواهرش(!) را بدهند. «در این وقت یک نظامی دوان‌دوان به‌طرف من آمد و اجازه ورود داد. من وارد شدم و آقای هاشمی از دیدار من بسیار شادمان شد.»

درزمانی که آن‌ها کنار یکدیگر در گفتگو بودند، یک نظامی آنجا ایستاده بود و درحالی‌که لبخندی بر لب داشت، به آیت‌الله خامنه‌ای خیره بود. «من هم با تبسم متقابل و ادب و نزاکت لازم پاسخ وی را دادم.»

چندی بعد آقای هاشمی از زندان آزاد شد، از آیت‌الله خامنه‌ای پرسید آن نظامی لبخند به چهره را شناخته بود؟ «گفتم: نه، گفت: او همان استوار زمانی بود و به‌احتمال‌قوی تو را هم شناخته بود.» آنجا بود که می‌فهمند این استوار بامعرفت زندان قزل‌قلعه در سال 42، اینجا هم ایشان را از لطف خود بی‌نصیب نگذاشته است